سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه نخست | لیست مطالب | آرشیو مطالب | پروفایل مدیر | ارتباط با ما





Powered by WebGozar

نوای وبلاگ مربوط به نقل خاطراتی پیرامون شهید محمد عبدی توسط برادر احمدی، همرزم شهید است.

برای نمایش تصاویر گالری کلیک کنید


شهید محمد عبدی - مسافر

توی بیابان می رفتیم که رد یک ماشین که جاده اصلی را قطع کرده بود توجه ما را جلب کرد، رد ماشین به بیابان می رفت. اگر چه امکاناتمان کم بود ولی رد ماشین را دنبال کردیم، ساعتها به دنبال رد بودیم که یکباره چشمهای من روی بک تپه، سیاهی زد. احساس کردم آدمی ایستاده است. از ماشین پیاده شدم و خوب نگاه کردم، دیدم که یک نفر با آر پی جی، ماشین ما را نشانه رفته است. سریع از ماشین پریدیم پایین، بعد از چند ثانیه ماشین نیروی انتظامی با یک انفجار مهیبی منهدم شد و اَتش انواع سلاحها بر سرمان باریدن گرفت. تازه فهمیدیم که در کمین اشرار و قاچاقچیان افتاده ایم، هر لحظه انتظار مرگ را داشتیم؛ هیچ کس نمی توانست که تکان بخورد. چرا که آنها بخوبی بر ما مسلط بودند و صحنه هر لحظه وحشتناک تر می شد. توی این چنین وضعیتی که نه راه پس داشتیم و نه راه پیش؛ محمد دو نفر از بچه ها را بلند کرد و با ذکر "الله اکبر" از یک طرف، صحنه نبرد را باز کردند و به طرف اشرار حمله بردند. این شهامت او باعث شد چند نفر دیگر از بچه ها، از یک محور به اشرار حمله کنند. صحنه عجیبی بود. محمد در دامنه تپه تکبیر می گفت و بالا می رفت هر تکبیر او روحیه ای بود در بچه ها و وحشتی بود در دل آن نامردان.
ناگهان دیدیم محمد در چند متری گرینف دشمن خیز برداشته و منتظر فرصت بود تا در یک یورش دیگر مهمترین سنگر استراتژیک دشمن را فتح کند. اما آنان متوجه حضورش شدند و به طرفش شلیک کردند. صدای بلند یا حسین(ع) از حنجره محمد تمام دشت را پر کرد. او توانست کارش را به انجام برساند و در یک چشم به هم زدن، هدف را از پا در بیاورد؛ اما صد حیف که پیکر پاکش چند لحظه بعد، روی دشت از پا افتاد....
وقتی جلوتر رفتیم دیدیم که فقط یک تیر به محمد خورده، آن هم درست در سینه اش......
یاد حرفش افتادیم که: اگر ادعایم می شود که شیفته خانم حضرت زهراء(س) هستم، باید از سینه یا پهلو شهید بشوم.

از همرزمان شهید


تمامی حقوق مادی و معنوی این مجموعه برای صاحب اثر محفوظ می باشد!
کپی برداری از مطالب ، تنها با ذکر نام و لینک منبع مجاز می باشد.